۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه
خوشبختی، لنگه دمپایی و مربای هویج در یک بعدازظهر نسبتاً محترم
دارم فکر میکنم که چقدر راحت میشود خوشبخت بود. مثلا وقتی که داری از شدت گرسنگی لنگه دمپاییت رو گاز میزنی، یکهو داخل یخچال یک شیشهی پر مربای هویج و یک قالب نصفه کره پیدا کنی. اصلا مصداق دیگری از خوشبختی نمیشود پیدا کرد. آنوقت با حرص و ولع مینشینی و کره و مربای هویج میخوری و اصلا فکر نمیکنی این مربای هویج چطوری یکهو سر از یخچال خانه تو درآورده است! حتی ببین چقدر گرسنه بودهای که پیش خودت توجیه میکنی که قطعا این مربا نتیجه اعمال خوب من در این دنیاست که در قالب مربای هویج نمود پیدا کرده است. تازه توجیه علمی هم دارد! مگر نه اینکه انرژی از بین نمیرود و فقط از حالتی به حالت دیگر تغییر پیدا میکند؟ خب، همین است دیگر! کار خوب تو تولید انرژی کرده است و انرژی مذکور هم مربای هویج را از بقیه انرژیها ترجیح داده و تبدیل به مربای هویج شده. اصلا اعمال خوب تو هم نه، یک نفر دیگر. چه فرقی میکند وقتی داری لنگه دمپایی گاز میزنی؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
یه سوال فنی پدرام جان! چند ساعت از ۲۴ ساعت شبانه روز رو به خوردن فکر میکن؟! :دی
جدا برو یه آماری هم بگیر ببین چند تا از پستای وبلاگت در مورد شیکمه! ؛)
ارسال یک نظر