داخل کثافت زندگی میکنیم! همهچیز اینجا به هم ریخته. ظرفها از دو هفته پیش داخل ظرفشویی ماندهاند و بوی گندی گرفتهاند. حتی ماهیتابهای که داخلش ماهی درست کردیم هم مانده! باورم نمیشود! آشغالها از آنطرف خندههای شیطانی سر میدهند و بهمان چشمک میزنند. کلاسم را نرفتم که مثلا به این وضع اسفناک سر و سامان دهم ولی وضعیت اینجا از این حرفها گذشته. طرف ظرفها که میروم اوق میزنم. تصمیم میگیرم لباسهایم را بشورم و کاملا واضح است که اگر تا ظهر خشک نشوند مجبورم کلاس ظهر را هم نروم. اما بعید است که تا ظهر خشک شوند، تا ظهر فقط فرایند شستنشان طول میکشد! چون معمولا اینقدر داخل ماشین لباسشویی میمانند تا یک اتفاق بیربط، مثلا هنگ کردن فایرفاکس، یادم بیندازد که دارم لباس میشورم. درس هم که اصلا حرفش را نزن. باور کنید درسم خوب است فقط مشکلم این است که حوصله ندارم درس بخوانم! به چهار سال پیش فکر میکنم که آمدم دانشگاه. معدل ترم یکم بالای ۱۶ شد، همه چیز خوب بود. اما الان با دو ترم مشروطی و معدل کل ۱۲ یکی از شاهکارهای زندگیم را دارم رقم میزنم! لابد فکر میکنی عاشق شدم و به این روز افتادم. نه برادر من. ترم پیش کجا بودی ببینی عین سگ درس خواندم؟ عین سگ درس خواندم و بالاترین نمرهام ۱۳/۵ بود! همه را ده و یازده گرفتم. قشنگ یادم است که هروقت نمرهای اعلام میشد با هیجان میرفتم ببینم چند گرفتهام و ده کذایی مثل پتک توی سرم میخورد. حتی یک دقیقه هم نرفتم تا با استاد در مورد نمره حرف بزنم!
راک گذاشتهام و مثل احمقها هد میزنم. بعضی آهنگهای راک مثل ناخن که روی تخته میکشی، روی مغزم راه میروند. از عمد همانها را میگذارم و در عمق خودم هستم. فقط حیف که نمیتوانم صدایش را زیاد کنم وگرنه داخل خودم غرق میشدم! راک را قطع میکنم و میروم سوناتای بهار بتهوون را میزنم. من ویولن میزنم و ماشین لباسشویی نقش پیانو را بازی میکند. چهار صفحه است این سوناتا. صفحه آخرش را گم کردهام. اما با اینکه خیلی وقت بود که سراغش نرفته بودم ولی با مهارت کامل صفحه آخرش را از حفظ میزنم. لباسشویی صفحه آخر را یادش نیست و خاموش میشود. از اتاق میآیم بیرون، قدم میزنم. آرام شدهام اما هنوز آشغالها و ظرفها و درسها و نمرهها سر جایشان هستند. به درک...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر