فکر کنم سرگیجه اسم یک فیلم از هیچکاک باشد، نه؟ نمیدانم... الان هم دچار سرگیجه شدهام و اصلاً نمیتوانم تمرکز کنم و پنجره دیگری باز کنم و فیلم سرگیجه را در گوگل سرچ کنم تا ببینم آیا واقعا هیچکاک هم دچار سرگیجه میشده است یا نه.
انگار داخل یک هواپیما نشستهام که با سرعت زیادی در حال سقوط و اینطرف و آنطرف رفتن است و من هم خلبانش هستم که دارد تلاش میکند هرطور شده هواپیما و مسافران را نجات دهد: «مسافران عزیز، خلبان صحبت میکند... لطفاً خونسردی خودتان را حفظ کنید... تا چند لحظه دیگر به زمین گرم میخوریم!»
حس بسیار غریبی است این سرگیجه. با تعجب به انگشتانم که دارند این مطالب را با سرعت بسیار بالایی تایپ میکنند نگاه میکنم. انگار کیبورد لپتاپ از من بالاتر است اما مانیتورش درست روبرویم قرار دارد و با من اینطرف و آنطرف میرود. صداهای اطراف بمتر و کندتر شدهاند. صدای حسین را میشنوم که میگوید: «وبــــــــــــــــــــــــــــــلاگ مـــــــــــــــــــــــــــــــصطـــــــــــــــــــــــــــــــــفی را دیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدی؟ دی؟ دی؟ دی؟»
میتوانم به جرات بگویم عاشق سرگیجهام مخصوصا وقتی این عکس را هم بگذاری روبرویت و همینطور نگاهش کنی...
۱ نظر:
واي پدرام جان بايد بري شهربازي نه اصوانا مشهد
ارسال یک نظر