امروز قرار بود سینماتک فیلم «هشت و نیم» فلینی را بگذارد. قبلش رفتم در مورد فلینی و این فیلمش چند تا مطلب از جاهای مختلف خواندم و کلی خودم را برای دیدن این فیلم آماده کردم. اما برنامههایشان عوض شد و به جایش «دکتر استرنجلاو یا چگونه یاد گرفتم نگرانی را کنار بگذارم و عاشق بمب شوم» کوبریک را پخش کرد. خب من خودم را برای هشت و نیم آماده کرده بودم و مسلماً تغییر یکهویی فیلم توی ذوقم زد اما بعد از دیدن فیلم احساس پشیمانی نمیکردم.
اول بگذارید از کوبریک برایتان بگویم. کوبریک از ۱۹ سالگی عکاسی را شروع کرد. من که سرچ کردم نتوانستم عکسهایی که گرفته را پیدا کنم اما میگویند از عکسها و فیلمهای کوتاهی که گرفته و ساخته، میشود فهمید که علاقه زیادی به نشان دادن واقعیتهای اطرافش دارد. همین دکتر استرنجلاو سکانسهای مستندگونه زیادی داشت. حتی با اینکه در همه جور ژانری فیلم دارد، داستان فیلمهایش خیلی عجیب و غریب و پیچیده و غیرواقعی نیستند (البته درخشش و چشمان تمام بسته را ندیدهام.) داستانهایی هستند که حقیقتهایی را به تماشاگر نشان میدهند که ممکن است همین الان در حال وقوع باشند. حتی با استفاده از نورپردازی، طراحی صحنه و سکانسهای طولانی سعی میکند این حس را به تماشاگر القا کند.
دکتر استرنجلاو داستان کمدی یک جنگ بین شوروی سابق و آمریکا است که قرار است دنیا را نابود کند، اما هیچکدام از طرفین، نه شوروی و نه آمریکا، نمیتوانند جلوی وقوع این جنگ را بگیرند! همهچیز ناخواسته و به خواست یک فرمانده نیروی هوایی قدرتطلب آمریکا انجام میشود. هواپیماهای حاوی چند صد تُن بمب هیدروژنی را میفرستد به شوروی و شوروی هم اگر مورد اصابت این موشکها قرار بگیرد، به طور اتوماتیک موشکهایی پرتاب میکند که برای ۹۳ سال هیچ موجود زندهای نمیتواند در زمین زندگی کند و نسل بشر از بین میرود. حالا این وسط از دست هیچکس هم هیچکاری ساخته نیست. یک مشت آدم احمق سمت آمریکاییها و یک مشت آدم مست سمت روسها و مینشینند و در مورد سرنوشت جهان تصمیم میگیرند.
من سه تا از فیلمهای کوبریک را دیدهام. «غلاف تمام فلزی»، «پرتقال کوکی» و «دکتر استرنجلاو». در غلاف تمام فلزی کمتر ولی در دوتای دیگر موسیقی متن غوغا میکند. در پرتقال کوکی که اصل داستان روی قسمت دوم سمفونی ۹ بتهوون و اثراتش روی مغز یک فرد خشونتطلب میچرخد، در دکتر استرنجلاو هم موسیقی متن با ناهماهنگی کاملی که با سکانسها دارد، یک شاهکار را میسازد. مثلاً یک جایی وسط منفجر شدن بمبهای اتمی که دارند بشر را نابود میکنند، یک موسیقی رمانتیک آرامشبخش نواخته میشود!
دکتر استرنجلاو را ببینید و به این فکر کنید که چقدر با دنیای امروز و جایی که داریم در آن زندگی میکنیم نزدیک و مرتبط است. مطمئنم خیلی دور نیست.
پ.ن: بازی پیتر سلرز را هم فراموش نکنید. در سه نقش دکتر استرنجلاو، کاپیتان ماندریک و رییس جمهور آمریکا واقعا بازی خوبی ارائه داده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر