۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

رساله‌ای در باب یک میهمانی خاموش

ساعت هنوز دوازده نشده و من سرم گیج خواب است. این برای منی که چند هفته است شب‌ها ساعت سه صبح تازه متوجه می‌شوم که کمی خسته‌ام باید قاعدتاً نکته مثبتی تلقی شود. اما تلقی نمی‌شود!
×××
شب‌ها که می‌خواهم بخوابم عذاب وجدان دارم! عذاب وجدان کسی که در طول روز باید کاری را انجام می‌داده اما انجام نداده. پس قاعدتاً باید شب‌ها، درحالیکه روی تختم دراز کشیده‌ام، دست‌هایم را زیر سرم گذاشته‌ام و به سقف نگاه می‌کنم مرور کنم ببینم چه کاری بوده که انجام نداده‌ام.
×××
جواب این است که هیچ کاری! کار عقب افتاده‌ای وجود ندارد. وعده‌های غذاییم را کامل خورده‌ام. حداقل سه یا چهار تا فیلم دیده‌ام. دور سوم فرندز را هم که پریروز تمام کردم. کمی هم کتاب خوانده‌ام که البته زیاد نیست اما آنقدر هست که باعث شود عذاب وجدان نداشته باشم. پس چه کار دیگری مانده که انجام نداده‌ام؟
×××
سوال اصلی همینجاست. چه کار دیگری؟ آیا من موجود افسرده‌ای هستم که فقط فیلم می‌بیند و کتاب می‌خواند؟ جواب قطعاً منفی است. اما برای اینکه بتوانم این را به خودم اثبات کنم باید بتوانم تفریح یا انگیزه دیگری در زندگیم پیدا کنم. اما چه کاری؟ چه انگیزه‌ای؟ اگر تا یک دقیقه دیگر نتوانم اینکار را انجام دهم متهم به افسردگی هستم. باید خودم را تبرئه کنم...
×××
دوستان عزیز من. همین‌جا این نوشته را به اتمام می‌رسانم و می‌روم روی تختم دراز بکشم، دست‌هایم را زیر سرم بگذارم، به سقف خیره شوم و فکر کنم ببینم آیا امروز وعده غذایی خاصی را جا نینداخته‌ام؟