۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

این زمان لعنتی

***
افسرده که می‌شوم می‌نشینم پای لپتاپم و دو سه قسمت فرندز می‌بینم و در دنیای فانتزی و مزخرفشان غرق می‌شوم. سعی می‌کنم جلوی خنده‌ام را نگیرم و بگذارم صدایش را هرچقدر می‌خواهد بلند کند. بعد که دو سه قسمت دیدم دیگر نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم و عین دائم‌الخمرها پشت سر هم اپیزودها را سر می‌کشم. بعد از چند اپیزود که ممکن است به هفت یا هشت تا هم برسد، از اینکه چشمانم دیگر نمی‌توانند روی چیزی تمرکز کنند می‌فهمم که خسته شده‌ام. بعد می‌روم سری به فیسبوکم می‌زنم که هیچ خبر جدیدی برایم ندارد. بعد می‌روم در پذیراییمان کمی قدم می‌زنم. اگر دوستی خانه باشد سربه‌سرش می‌گذارم و اگر کسی نباشد رفتارم بستگی به شرایط دارد و از سربه‌سر گذاشتن دوست فرضی تا کوبیدن کله به دیوار تغییر می‌کند. اینجور مواقع سخت‌ترین کاری که می‌توانم انجام بدهم اینترنت‌گردی است. بی‌حوصله می‌نشینم دو سه تا مطلب در گودر می‌خوانم، وبلاگم را باز می‌کنم، نگاه سرزنش‌آمیزی بهش می‌اندازم و سریع می‌بندمشان. بعد دیگر نمی‌دانم چه کار باید کنم. کم می‌آورم یکجورهایی. اغلب در اینگونه مواقع ده دقیقه فیلم می‌بینم، نیم‌خط کتاب می‌خوانم، سی ثانیه چرت می‌زنم، دو قطره آب می‌خورم، سه میزان آهنگ گوش می‌دهم! نمی‌گذرد این زمان لعنتی...
***
الان هم افسرده شده‌ام. چهار پنج قسمت فرندز دیده‌ام. نصفه شب است. میروم گلهای شکسته جیم جارموش را ببینم. شاید قبلش دو سه قسمت دیگر فرندز ببینم. کمی هم آب باید بخورم. بد نیست فیسبوکم را هم چک کنم، خدا را چه دیدید؟ شاید وارد یک ماجرای عشقی عجیب و غریب شده باشم! بروم کمی هم قدم بزنم ببینم اصلاً کسی خانه هست یا نه!
زمان لعنتی...
---
اندکی بعد نوشت: گلهای شکسته زیرنویس فارسی نداشت. میروم آبی کیشلوفسکی را ببینم.

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

من یکساله شدم، وبلاگم یکماهه

یکسال پیش بود که وبلاگ‌نویسی را شروع کردم. بد نبود. آی‌تی می‌نوشتم، بعد به این نتیجه رسیدم که آی‌تی نویسی کار من نیست. شروع کردم روزمرگی نوشتن. بالا و پایین زیاد داشت، خودسانسوری همینطور اما بهتر از آی‌تی نویسی بود. یکجورهایی آی‌تی نوشتن مسئولیت می‌خواهد که من نتوانستم یا نخواستم قبولش کنم. روزمرگی هیچ‌چیز نمی‌خواهد، فقط خودسانسوری‌اش اذیت می‌کند بعضی وقت‌ها، مخصوصاً وقتی با اسم و مشخصات کامل مطلب می‌نویسی.
وبلاگم روی دامین شخصی بود. دامین شخصی هم که می‌دانید، سر یکسال تمام می‌شود و دوباره باید پولش را بدهید. دروغ چرا؟ پولش را نداشتم بدهم. از امروز غیرفعال می‌شود. البته تا دو ماه نگهش می‌دارند که اگر پولش را داشتم برایم فعالش کنند اما کاش می‌توانستم بهشان ایمیل بدهم که کلاً تعطیلش کنید برود. پولش را تا دو ماه دیگر که سهل است تا هیچ‌وقت دیگر هم ندارم که بدهم.
ماه پیش آمدم اینجا. پست‌هایم را انتقال دادم. تا جایی که می‌شد فیدم را انتقال دادم. اینجا هم بد نیست. پیدا کردن مشخصاتم انگار سخت‌تر است. بهتر!
یک ایده خوب به ذهنم رسیده بود برای روز یکسالگی. حوصله نداشتم بنویسم. هنوز هم ندارم. شاید سال دیگر اینموقع بنویسمش. همین خوب است دیگر. تا اینجایش را هم کلی زور زدم تا نوشته شد.