۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

ناتور دشت

ناتور دشت را هفته پیش خریدم. منتظر خانم ز بودم و چند دقیقه‌ای مانده بود تا سر قرار حاضر شوم. چشمم افتاد به یک نمایشگاه کتاب و رفتم داخل. بعد از اینکه کتابهای روانشناسی و راز موفقیت و شرایط نوزاد در دوران حاملگی و زندگی پس از مرگ و چه و چه و چه را رد کردم رسیدم به قسمت رمانهایش. اولش قصد نداشتم کتابی بخرم چون باید پولم را برای کارهای مهمتری* پس‌انداز کنم. بنابراین فقط نگاهشان می‌کردم: افسانه سیزیف کامو، ابله داستایوفسکی، راز استفن کینگ، کالیگولای کامو و ناتور دشت سلینجر... هرچقدر با خورم کلنجار رفتم که بیخیال ناتور دشت بشوم و در عوضش به کارهای مهمترم برسم نشد که نشد و بعد از اینکه از خودم قول گرفتم که بعد از خریدن کتاب، آگهی تدریس خصوصی که چند وقتی است می‌خواهم منتشرش کنم را بالاخره به فاز اجرایی نزدیک کنم، کتاب را خریدم. راستش خیلی خوب می‌توانم خودم را قانع کنم. با خودم فکر کردم اگر همین الان از نمایشگاه بیرون بروم و تصادف کنم و بمیرم سرم را چطوری بلند کنم و بگویم من ناتور دشت را نخوانده‌ام؟!
×××
اگر ترجمه محمد نجفی را دارید، باید بهتان بگویم که الان فصل بیست و پنجم، صفحه 189 (مجموعاً 207 صفحه است) هستم و دو سه روزی است که شدیداً منتظرم ببینم این هولدن کالفیلد بالاخره قرار است چه بلایی سر خودش بیاورد. کتاب را تقریباً هرجایی با خودم می‌برم. مخصوصاً وقت‌هایی که سوار اتوبوس هستم و وقت مرده زیادی دارم. باید اعتراف کنم که وقتی به خانه می‌رسیدم احساس می‌کردم اتفاقاتی برایم افتاده که باید برای بقیه تعریف کنم ولی فکر که می‌کردم متوجه می‌شدم که آن اتفاقات برای من نیفتاده، برای کالفیلد بیچاره افتاده!
به هرحال می‌دانم جزو آخرین نفرهایی هستم که ناتور دشت را می‌خواند اما اگر هنوز نخوانده‌ایدش قید دو سه شب شام خوردن یا دو قسمت قهوه تلخ را بزنید و بخوانیدش. ترجمه خوب هم بخوانید. ترجمه نجفی خوب بود.
* باور کنید الان که فکر می‌کنم می‌بینم به جز خوردوخوراک و خریدن قهوه تلخ خرج دیگری ندارم ولی همیشه خدا از وسط‌های ماه به بعد هیچ پولی ته حسابم پیدا نمی‌شود. بنابراین فکر کردم شاید اگر پول داشته باشم کارهای مهمتر هم خودشان را نشان بدهند. چه می‌دانم؟!

۲ نظر:

Hel. گفت...

مععع!
من دیروز رفتم فرنی و زویی و ناتوردشت رو خریدم و من هم هنوز هیچ کدوم رو نخوندم و قصد داشتم سالینجر رو با فرنی و زویی شروع کنم. خواستم کتاب نیمه خونده ای رو تموم کنم که امشب تموم می شه. شاید با ناتوردشت شروع کردم. چه جالب.

Unknown گفت...

من فرنی و زویی رو نخوندم اما ناتور دشت خیلی چسبید.