۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

موریکان فریاد زد «عجب» و سخن از سر گرفت

«من از هیچ چیز بد نمی‌گویم. من رصد می‌کنم. تجزیه و تحلیل می‌کنم. محاسبه می‌کنم. عصاره می‌کشم.... برای جراح چاقوی جراحیش، برای گورکن بیل و کلنگش، برای روانکاو خوابنامه‌اش، برای دلقک کلاه دلقکی‌اش و برای من دل‌دردی که دارم لازم است. هوا بسیار رقیق است. سنگ‌ها ثقیل‌تر از آنند که قابل هضم باشند. کالی‌یوگا! فقط یک راه نه میلیون و هفتصد و پنجاه و شش هزار و هشتصد و پنجاه و چهار ساله باید رفت تا از این دیوانه‌آباد رها شد. جرأت داشته باش جانم!»

از کتاب شیطانی در بهشت از هنری میلر
---
* لطفاً این کتاب را بخوانید!

هیچ نظری موجود نیست: