نور مهتاب از پنجره بزرگ اتاقم به داخل ميتابد. نورش کمي زردرنگ است، اما مهم نيست. حتي مهم نيست که امشب قرص ماه کامل نيست و احتمالاً نوري که از گوشه چشمم به مغزم ميتابد چراغ توالت همسايه روبرويي است. مهم نيست، چون آرامشي فرازميني در اطراف ميزتحريرم جريان دارد.
آتاراکسيا بهش ميگويند؟ ذهن در صلح يا موقعيتي که هيچ مشکل زمينياي نميتواند فرد را نگران کند. فکر کنم همين آتاراکسيا باشد که از اسکپتيزيسم ناشي ميشود. اسکپتيزيسم هم چيز خوبي است. هيچ چيز را قبول نميکني مگر اينکه دليلي محکم و منطقي پشتش باشد. سقراط بود که اينطور بود؟ اپيکور نظريهاش را داده؟ پيرهو ديگر کيست؟ يک مشت اسم در سرم ميپيچد که نميدانم به کجا بايد وصلشان کنم. اما مهم نيست، حتي اين موضوع که حالا در اين دوره و زمانه که دلايل محکم با چند زلزله دو سه ريشتري فرو ميريزند، از کجا بايد يکي جور کرد هم اصلاً مهم نيست. دليل محکمتر از ميزتحريرم که نبايد به اينجور چيزها فکر کنم؟
به نظرم هيچ چيز مهم نيست. نه اين واقعيت که نور مهتاب را با چراغ توالت اشتباه گرفتم. نه، اگر از بالا نگاه کنيد، اينکه اساساً اينجا چه کار ميکنم و چرا دارم با سرعت 120 حرف در دقيقه اينها را تايپ ميکنم يا حتي اينکه وجود يا عدم وجودم فرقي به حال کسي ميکند يا نه. و بايد بدانيد افسردگي، تنهايي و استرس اين بار هيچ تقصيري در اين بياهميت جلوه کردن اشياء در ذهنم ندارند. برعکس احساس قدرت ميکنم. موجودات ديوصفت را بيرون ريختهام و آرامشي قديسوار نصيبم شده است.
آتاراکسيا بهش ميگويند؟ ذهن در صلح يا موقعيتي که هيچ مشکل زمينياي نميتواند فرد را نگران کند. فکر کنم همين آتاراکسيا باشد که از اسکپتيزيسم ناشي ميشود. اسکپتيزيسم هم چيز خوبي است. هيچ چيز را قبول نميکني مگر اينکه دليلي محکم و منطقي پشتش باشد. سقراط بود که اينطور بود؟ اپيکور نظريهاش را داده؟ پيرهو ديگر کيست؟ يک مشت اسم در سرم ميپيچد که نميدانم به کجا بايد وصلشان کنم. اما مهم نيست، حتي اين موضوع که حالا در اين دوره و زمانه که دلايل محکم با چند زلزله دو سه ريشتري فرو ميريزند، از کجا بايد يکي جور کرد هم اصلاً مهم نيست. دليل محکمتر از ميزتحريرم که نبايد به اينجور چيزها فکر کنم؟
به نظرم هيچ چيز مهم نيست. نه اين واقعيت که نور مهتاب را با چراغ توالت اشتباه گرفتم. نه، اگر از بالا نگاه کنيد، اينکه اساساً اينجا چه کار ميکنم و چرا دارم با سرعت 120 حرف در دقيقه اينها را تايپ ميکنم يا حتي اينکه وجود يا عدم وجودم فرقي به حال کسي ميکند يا نه. و بايد بدانيد افسردگي، تنهايي و استرس اين بار هيچ تقصيري در اين بياهميت جلوه کردن اشياء در ذهنم ندارند. برعکس احساس قدرت ميکنم. موجودات ديوصفت را بيرون ريختهام و آرامشي قديسوار نصيبم شده است.
×××
مهتاب را خاموش کردند. ميزتحريرم عروج کرد. من ماندهام و حجم مهآلود اندام تو و چشمهايت، لبخندت و موهاي گندمگونت که با وجود آرامشی مخوف که دور سرم پرواز میکند، دارند پدرم را در ميآورند.
پ.ن: تمرین خوبی بود!
پ.ن: تمرین خوبی بود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر