۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

زشت است زیبا، زیباست زشتی

ناف اصفهان را با آفتاب بریده‌اند! هوا صاف است آفتاب می‌تابد؛ ابری می‌شود آفتاب می‌تابد؛ باران می‌بارد آفتاب هنوز می‌تابد؛ برف می‌بارد و حدس بزنید چه کسی آن بالاست! بله، آفتاب! حتی خودم یک شب که خسته و کوفته داشتم به رختخواب می‌رفتم با چشم‌های خودم جناب خورشید را دیدم که با چشم‌های پف کرده بالای سر شهر ایستاده بود و می‌گفت: «مجبورم... می‌فهمید؟ مجبورم!»
×××
مجبور است بتابد؟ مجبورش کرده‌اند شاید. تقصیر این ابرهاست اصلاً. اگر کمی زور می‌زدند و بیشتر می‌ماندند و می‌باریدند، آفتاب مجبور نبود اینقدر بتابد. شاید می‌ترسند سرمه چشم‌هایشان خراب شود، رژگونه‌هایشان قروقاطی شود و نازشان را دیگر کسی نخرد. حق هم دارند البته. آدم‌ها، حتی بچه‌های اصفهان هم دیگر آنقدرها ارزشش را ندارند. ناخن‌خشکی از وجود همه می‌بارد اینجا.
×××
تقصیر ابرها هم نیست اگر بخواهیم انصاف داشته باشیم. تربیتشان اینطوری است. تقصیر مادرشان آب است که کوتاهی کرده در تربیت دخترانش. آن وقت‌ها که باید به بچه‌هایش می‌رسید و تربیتشان می‌کرد، می‌نشست جلوی آینه و از آینه می‌پرسید: «آینه خوب! آینه دوست‌داشتنی! بگو ببینم! توی این دنیای بی‌کرون، خوشگلا رو دیدی؟ از اون میون، هرکی میاد هرکی میره، کی از همه خوشگل‌تره؟» و آینه هم جواب می‌داد: «شما بانوی من! شما از همه خوشگل‌ترید!» و آب هم خنده بلندی از سر رضایت سر می‌داد. ولی یکهو خنده‌اش قطع می‌شد، نگران اطراف را نگاه می‌کرد و دوباره از آینه می‌پرسید: «آینه خوب! آینه دوست‌داشتنی!...»
×××
وسواس زیبایی گرفته بود؟ بله، چون زشت شده بود. یک زمانی از بالای کوه خرامان و دوست‌داشتنی می‌آمد پایین و داخل جای گرم‌ونرمی که برایش آماده کرده بودند دراز می‌کشید و می‌رفت در مزارع چرخی می‌زد، سربه‌سر مترسک و کلاغ‌ها می‌گذاشت و بعدش هم می‌دانست که می‌رود پای هویجی، کلمی، سیبی، هلویی، اناری...
×××
تقصیر آب هم نیست. تقصیر زمانه است دوستان من. همه زشت شده‌اند، آب که جای خود دارد. پس اگر یک روزی، یک شبی به آسمان نگاه کردید و دیدید برفی نمی‌بارد، بارانی نمی‌بارد و آفتاب، بی‌رحم و عبوس آن بالا ایستاده و هی غر می‌زند، شما را به خدا به آفتاب بدوبیراه نگویید. مشکل جای دیگری است. جایی دیگر...

هیچ نظری موجود نیست: