۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

چگونه کتاب بخوانیم؟

دانشجو بودن آفت کتاب خواندن است. مخصوصاً اگر دانشجوی رشته‌های مهندسی، مخصوصاً نرم‌افزار باشید. دانشجویان این رشته وقتی به مشکلی برمیخورند، که معمولاً هم سر نوشتن برنامه یا پروژه‌های مختلف خیلی زیاد برمی‌خورند، گوگل را باز می‌کنند، یک عبارت هوشمندانه سرچ می‌کنند و در بیشتر از ۹۹ درصد مواقع همان نتیجه اول، کارشان را راه می‌اندازد. این نتیجه اول، اغلب یک فروم است که دقیقاً مشکل شما را یک نفر دیگر پرسیده و یک نفر دیگر هم یک جواب حداکثر ده خطی داده که به شدت کار راه بینداز است. این دانشجویان که من هم جزوی از آنها هستم، به شدت به اینجور مطالعه کردن عادت می‌کنند و عمراً بتوانند سر یک متن بالای ده خط تمرکز کنند.
من یک هفته پیش شروع کردم به خواندن کتاب «حقیقت و زیبایی» از بابک احمدی. خب یک کتاب حجیم ششصد صفحه‌ای که بسیار امیدوار بودم با توجه به مکان و شکل صندلی راحتی که دارم بتوانم بنشینم و بخوانمش. الان بعد از یک هفته ۵۵ صفحه‌اش را خوانده‌ام! البته کم خواندن خیلی اوقات یعنی با دقت خواندن اما این کم خواندن دقیقاً بخاطر فقدان وجود عنصری به اسم تمرکز بود. دو خط که می‌خواندم حواسم به هزار و یک جا پرت می‌شد. به هزار و یک جایی که هیچوقت دیگر به سراغم نمی‌آمدند!
یک کمی از تبحرم در تولید عبارات هوشمندانه برای سرچ استفاده کردم و در اینترنت چرخکی زدم. اغلبشان سر همین تمرکز بحث می‌کنند، که یک جای آرام و بدون هیاهو انتخاب کنید و غیره. اما اینجور توصیه‌ها به درد دانشجویانی مثل ما نمی‌خورد. ما همینجوری‌اش بیست نفر در یک اتاق جا می‌شویم و اگر بخواهیم منتظر دوستان بمانیم تا سیاوش قمیشی‌شان را کمتر کنند یا با دوست‌دخترشان کمتر ... و ... رد و بدل کنند، همان بهتر که بنشینیم به دوران راهنماییمان فکر کنیم.* یک سری از چیزهایی که فکر می‌کردم به درد من و دانشجوها می‌خورد را اینجا برایتان می‌گویم، شاید به درد کسی بخورد.
  1. برای خودتان محدودیت زمانی تعیین کنید. این نکته به نظر خودم هم نکته خیلی مهمی است. البته درست است که برای ما دانشجوها وقت عنصر به غایت بی‌ارزشی است و ممکن است حتی یک روز کامل را هم برای کتاب خواندن وقت داشته باشیم اما خیلی مهم است که مثلاً در روز فقط یکساعت کتاب (نه درس! درس را همیشه باید خواند!!) بخوانیم. اینطوری مغز به این یکساعت به عنوان زمان مطالعه نگاه می‌کند و کمتر پرواز می‌کند. همین الان یاد روباه شازده کوچولو و طریقه اهلی کردنش افتادم.
  2. مثل هر کار دیگری که انجام می‌دهید استراتژی داشته باشید. البته حالا درست است که خیلی در کارهای دیگرمان استراتژی نداریم اما استراتژی داشتن در کتاب خواندن می‌تواند مثلاً این باشد که نویسنده را بشناسید، یکم در موردش در اینترنت جستجو کنید، طرز فکرش را بدانید. اصلاً اینکه بدانید خود کتاب کلاً در چه موردی است، می‌تواند کمک کند. کتاب را با این فکر بخوانید که می‌خواهید بروید در موردش سخنرانی کنید (البته نه جلوی یک سری خواننده و منتقد حرفه‌ای، همین برای برادر یا خواهر کوچکترتان هم جواب می‌دهد) کاری که من در مورد فیلم‌ها خیلی انجام می‌دهم این است که می‌روم تقریباً تمام اطلاعات مربوط به فیلم را درمی‌آورم، اینکه کجا فیلمبرداری شده، چقدر بودجه داشته، چه بازتاب‌هایی داشته و غیره. باید در مورد کتاب هم اینکار را بکنم...
  3. به کتاب خواندنتان هیجان تزریق کنید. منتظر نباشید تا نویسنده همه‌چیز را بهتان بگوید. از همان اول که دارید کتاب را می‌خوانید، نویسنده را بازجویی کنید. ازش بپرسید این مطلب را از کجا می‌داند؟ هدفش از نوشتن این جمله چیست؟ یادداشت‌برداری با اینکه به غایت برای دانشجوها (یا حداقل من) کار دشواری است، اما می‌تواند خیلی کمک کند.
  4. خب این مطلبی که من دارم می‌خوانم می‌گوید که یک کتاب را سه بار بخوانید. دفعه اول روزنامه‌وار، دفعه دوم با جزئیات و دفعه سوم برای یادداشت‌برداری. اما با توجه به شناختی که از خودم (حداقل) دارم، پیشنهاد می‌کنم سریعاً نکته بعدی را بخوانید.
  5. برای خودتان نشانه‌گذاری کنید. زیر کلمه‌های خط بکشید، گوشه کتاب نظرتان را بنویسید. یک‌جایی می‌خواندم که می‌گفت در مورد حاشیه‌نویسی اصلاً خودتان را ممیزی هم نکنید، اگر مخالفید، هرچی از دهنتان در می‌آید را گوشه کتاب بنویسید. این روش کمک می‌کند مطالب را به خاطر بسپارید. اصلاً خدا را چه دیدید، شاید سال‌ها بعد که آدم معروفی شدید، همین کتابتان که حاشیه‌نویسی شده است را در یک حراجی چندین میلیون دلار بخرند. (البته در مورد حاشیه‌نویسی و خط کشیدن زیر کلمات زیاده‌روی نکنید.)
  6. تمرین کنید. کتاب خواندن مثل آشپزی کردن، شیرجه زدن در آب و نقاشی کشیدن نیاز به تمرین دارد. این نکته برای مایی که عادت کردیم به خواندن متن‌های ده خطی بسیار مهم است. یک خط را چندین بار بخوانید تا به ذهنتان بفهمانید که تنبلی را باید کنار بگذارد و تمرکز کند. ممکن است این عدم تمرکز ماه‌ها ادامه پیدا کند اما نباید دست‌بردار باشید. بالاخره شما می‌خواهید یک خواننده حرفه‌ای باشید.
این‌ها را از مقاله «چگونه یک کتاب بخوانیم. نسخه ۴» از پاول ادوارد خواندم. البته بیشتر برداشت آزاد است تا ترجمه دقیق. امیدوارم به درد کسی بخورد. هنوز خودم وقت (حوصله؟) نکرده‌ام برگردم سراغ آن کتاب و این متدها را پیاده کنم. اگر نکته دیگری دارید حتماً اضافه کنید. به درد من که خیلی می‌خورد.
    ---

    * البته در خانه ما از این خبرها نیست خدا را شکر ولی باور کنید وجود خارجی دارد.

    ۲ نظر:

    Hel. گفت...

    خوشم اومد. از اونجایی که من هم دانشجوی کامپیوتر و از قضا نرم افزار هستم، خیلی برام ملموس بود و انگار درد دل من رو گفتی. همین الآن که دارم این کامنت رو می نویسم به کوه کتاب های نصفه خونده نگاه می کنم!!! عجیبه که راجع به حاشیه نویسی چیزی نشنیده بودم تا حالا. باید خوب باشه. از این به بعد حتما این کارو می کنم.

    Unknown گفت...

    البته یک چیز دیگه که من بعد از منتشر کردن این پست فهمیدم این بود که هرکسی برای خودش یه مکانی برای کتاب خوندن داره. و تازه بعد متوجه شدم که مکانی که برای من مناسبتره، توی اتوبوس یا تاکسی و کلاً توی ماشین درحال حرکته!
    پنج تا داستان از کافکا رو تقریباً توی اتوبوس خوندم!