۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

دغدغه‌های بیست و سالگی

حوصله‌ام به غایت سر رفته! از صبح دنبال راست و ریس کردن پروژه پایانی بودم، یک کارهایی هم کردم البته ولی حالا با یک اکسِپشِن لعنتی روبرو شدم که باید یک مدتی باهاش کشتی بگیرم، بلکه اندکی بیخیال کله کچل ما بشود. اینکه می‌گویم کله کچل، دروغ نمی‌گویم ها. حالا ممکن است الان خیلی معلوم نباشد ولی پنج شش سال دیگر، عین آینه اسکندر همه‌چیز را می‌شود در آن دید. پس فردا، یعنی ۲۶ام، تولد دقیقاً بیست و سه سالگی‌ام است، یعنی شمع بیست و دو را فوت می‌کنم و وارد بیست و سه سالگی می‌شوم. خب بیست و سه سالگی، خوشبختانه یا متاسفانه، مثل بیست سالگی یا سی سالگی یا چهل سالگی، سن عجیب و غریب و بستر حوادث خارق‌العاده و تحول‌برانگیز نیست،  پس می‌توانم با خیال راحت وارد این سن شوم و یک سال دیگر را هم درس بخوانم، سینما بروم، شاد و غمگین و سرد و گرم شوم و هزار تا ماجرای دیگر برای خودم دست و پا کنم. البته یک روز یک خانم فال قهوه‌ای به مادرم گفته بود که یکی از بچه‌هایت در بیست و سه سالگی ازدواج می‌کند. نتیجتاً و با توجه به اینکه ما چهار تا برادر هستیم، من با احتمال بیست و پنج درصد، در سال آینده ازدواج خواهم کرد. البته خانم فال قهوه‌ای اضافه کرده بود که اگر این ازدواج صورت نگیرد، بعداً این شازده پسر شما با یک خانواده به غایت پولدار وصلت می‌کند. حالا البته همه‌چیز هم که پول نیست، باید ببینیم چه پیش می‌آید!

دارم برای کادوهایی که قرار است امسال بهم برسد، خیالبافی می‌کنم. البته قصد ندارم قبل از تولدم لو بدهم که چه چیزهایی لازم دارم یا آرزو داشتم که کادوی تولدم باشند، اما همین الان دارم به خانم ز. توصیه‌های لازم را می‌کنم. البته می‌دانم که یک همچون چیزی که دارم برای خانم ز. تعریف می‌کنم عمراً و در چند سال آینده گیرم نخواهد آمد، اما آرزو که بر جوانان عیب نیست، هست؟ مثلاً می‌دانم که قطعاً یک کتاب گیرم خواهد آمد. حتی می‌توانم دقیقاً حدس هم بزنم که اسمش چیست. یا می‌دانم که بیشتر از اینکه کادو گیرم بیاید، پول گیرم می‌آید که سر سه سوت هم خرج می‌شوند. تیغ ژیلت یا اسپری زیربغل هم شانس بالایی دارند. البته با احتمال پایینی هم ممکن است در تلافی کادوی خانم ز. (که یک عدد دی‌وی‌دی نیمه خام بود!) یک عدد دی‌وی‌دی نیمه یا تمام خام هم نصیبم شود. یک حدس‌هایی هم راجع به خرس عروسکی و اینها هم می‌زنم و با توجه به علاقه وافری که به فیلم دیدن از خودم نشان داده‌ام (به صورت یکهویی و در شش ماه اخیر!) انتظار چندتا دی‌وی‌دی فیلم هم می‌رود.

ول حالا خارج از این قضایا امیدوارم سال آینده متفاوت باشد. نمی‌دانم چطوری، این را می‌سپارم به خود بیست و سه سالگی تا برایم تصمیم بگیرد. البته اگر بهمن درسم تمام می‌شد، می‌توانستم مثلاً آرزو کنم که بتوانم بالاخره تصمیم بگیرم که بروم کنکور هنر بدهم یا نه! اما خب با این ترتیب که من تا خرداد سال دیگر باید اینجا بمانم، آرزو می‌کنم که بتوانم هر سه‌شنبه (چون بلیت نیم‌بهاست) بروم سینما، بالاخره بتوانم هر روز صبح ساعت ۶ بیدار شوم، ماهی یکبار یا دوماهی یکبار یک کتاب بخوانم. هر روز یک فیلم ببینم و و و و و و

هیچ نظری موجود نیست: